بی هوا آواز خواندن در اتاقی نیمه آبی
دیدن عکس من و تو در کنار قاب خالی
چیدن لبخندی پاره با تمام بی خیالی
دستی حلقه دور گردن لحظه های بی خیالی
اشتیاق رفتن تو سهم من چشم انتظاری
چند صباحی زنده هستم تا وداع دار فانی
آتیش پاره
حقیقت ناشناخته است
و تو برای شناخت حقیقت
باید از شناخته دست بشویی.
باید ساحل آشنا را پشت سر بگذاری
و وارد دریای ناشناخته شوی.
شجاع باش و دل به دریا بزن.
در آن سکوت و خلوت پهناور قدم بگذار
تا خدا را بیابی.
نانوک